🍀 آیا به دنبال راهی برای جلوگیری از طلاق و بازگرداندن عشق و محبت به زندگی مشترک خود هستید؟ ابوادریس حسینی طباطبایی، دعانویس قهار و معروف تهران، با استفاده از طلسمها و دعاهای قدرتمند، به شما کمک میکند تا مشکلات زندگی زناشویی خود را حل کنید و دوباره عشق را به خانهتان برگردانید.
🔺 خدمات ویژه برای منصرف شدن از جدایی و طلاق توسط ابوادریس
✅ دعای منع طلاق و ایجاد عشق و علاقه میان زوجین
💢 این دعا با موکلین رحمانی، باعث میشود که کدورتها و مشکلات میان شما و همسرتان برطرف شده و عشق و علاقه دوباره در زندگی مشترک شما جاری شود.
🪬 طلسم بازگشت زوجین حتی پس از جدایی و طلاق
👤اگر به هر دلیلی از همسر خود جدا شدهاید، این طلسم قدرتمند به شما کمک میکند تا پس از جدایی، دوباره به زندگی مشترک بازگردید و رابطهتان را احیا کنید.
🔮 طلسم منع جدایی و فراق برای حفظ زندگی مشترک
🔹ابوادریس با تجربه و دانش خود، از موکلین رحمانی و انرژیهای معنوی برای جلوگیری از جدایی و فراق استفاده میکند و به شما کمک میکند تا روابط خود را حفظ کنید.
🌿 رفع کدورتها و بازگشت آرامش به زندگی مشترک
💢 این طلسمات به شما کمک میکنند تا تمام کدورتها و دلخوریهای موجود در زندگی زناشویی را از بین برده و دوباره آرامش و محبت را تجربه کنید.
🟣 بازگشت عشق و علاقه پس از طلاق با طلسمات قدرتمند
⛓💥 اگر از همسرتان طلاق گرفتهاید و میخواهید دوباره به زندگی مشترک برگردید، این طلسم به شما کمک میکند تا عشق و علاقهای قویتر از قبل در زندگیتان شکل بگیرد.
🔰 چرا طلسمات و دعاهای ابوادریس؟
🔮 بزرگترین متخصص در دعانویسی و طلسمات زوجین
💎 ابوادریس حسینی طباطبایی با سالها تجربه و دانش بالا، بهترین راهحلها را برای حل مشکلات زندگی زناشویی و جلوگیری از طلاق ارائه میدهد.
💥 موکلین رحمانی برای ایجاد محبت و آرامش در زندگی مشترک
🔴 این طلسمات با استفاده از انرژیهای مثبت و موکلین رحمانی، تأثیرات سریع و پایداری در زندگی زناشویی شما ایجاد میکنند.
🌍 ارسال خدمات دعا و طلسم به سراسر دنیا
☘️ خدمات ویژه ابوادریس در سراسر دنیا ارائه میشود:
🇺🇸 آمریکا | 🇨🇦 کانادا | 🇪🇺 اروپا | 🇬🇧 انگلیس | 🇩🇪 آلمان | 🇸🇪 سوئد | 🇦🇪 دبی | 🇳🇱 هلند | 🇦🇹 اتریش | 🇩🇰 دانمارک | 🇧🇪 بلژیک | 🇫🇮 فنلاند | 🇹🇷 ترکیه | 🇴🇲 عمان | 🇰🇼 کویت | 🇶🇦 قطر | 🇮🇷 ایران
📲 برای مشاوره خصوصی یا سفارش طلسم و دعا، همین حالا با ابوادریس تماس بگیرید:
🔗 آیدی تلگرام: aboedris@
🕯️ با کمک ابوادریس، زندگی مشترک خود را حفظ کنید و عشق را به خانهتان بازگردانید.
15 پاسخ
دخترم بعد از طلاقش، دیگه اون دختر پر انرژی و شاد سابق نبود. همش تو اتاق، تو فکر، بیحوصله و بیرمق. غذا نمیخورد، با کسی حرف نمیزد. بردمش پیش مشاور، روانپزشک، هر کاری کردیم نتیجه نداشت. من به عنوان مادر داشتم از درون میسوختم.
یه شب که دنبال دعا و ختم بودم، با صفحهی آقای ابوادریس آشنا شدم. بهشون پیام دادم، گفتم فقط یه کاری بکنید دخترم از این حال دربیاد. دعای رفع غم و برگشت امید به قلب دادن. گذاشتم کنار تختش.
یه ماه نگذشت که شروع کرد به بیرون رفتن، غذا درست کردن، حتی دنبال کار گشت. الان چند ماه گذشته، از اون دختر افسرده فقط یه خاطره مونده. انگار روحش برگشته.
ما یه زوج جوونیم که بعد ازدواجمون، انگار همه چی یهو ایست کرد. نه کار درست حسابی، نه آرامش، نه پیشرفت. حتی دعوا هم نمیکردیم، ولی سکوت سرد بینمون همهچی رو خفه کرده بود. همهی برنامههامون هی عقب میافتاد، انگار یه دستی از پشت ما رو نگه داشته بود.
از طریق یه دوست قدیمی رسیدم به ابوادریس. تماس گرفتم، حرف زدم، خیلی آروم و دقیق گفتن که بعضی وقتا گرههای زندگی بهخاطر انرژیهای مسدوده. برام دعای بازشدن راه و رفع انسداد فرستادن. نمیخوام اغراق کنم ولی کمتر از یه ماه، کار شوهرم درست شد، منم قبول شدم تو یه پروژهای که خیلی براش تلاش کرده بودم. هنوز باورمون نمیشه این همه گره با یه کار معنوی باز شد.
من دختر مجردیام که عاشق یه مرد متأهل شدم. بله، اشتباه بود. ولی واقعاً از ته دل دوستش داشتم. اونم میگفت عاشقمه ولی میترسه از تصمیم گرفتن. ۵ سال رابطهی بیسرانجام. میخواستم بدونم واقعاً منو میخواد یا فقط سرگرمیام.
رفتم سراغ دعا، ولی نه از اونایی که میگن “بیارش به زور.” من فقط میخواستم حقیقت رو بدونم و مسیر واقعی رو ببینم. ابوادریس دقیق به حرفهام گوش کرد. دعایی برام فرستاد که هم برای روشن شدن نیت طرف بود، هم برای مشخص شدن راه قلبی من.
بعد از چند روز، اون خودش حرف زد. گفت “یا با هم جدی میشیم یا تمومش کنیم، دیگه نمیخوام بازی باشه.” الان نامزد کردیم، با رضایت همسر اولش، چون خودش قبلش جدا شده بود. مسیری که به چشم نمیومد، بالاخره راه شد.
شوهرم جلوی همه خوب بود. یعنی بلد بود چطور نقش شوهر خوبو بازی کنه. ولی تو خونه، اون آدم دیگهای میشد. زبونتلخ، بیحوصله، تحقیرگر. جوری شده بود که حتی خانوادهم هم بهم میگفتن “شاید زیادی حساس شدی.
داشتم له میشدم، چون هم باید با رفتار اون کنار میاومدم، هم با قضاوت دیگران. احساس میکردم تنها شدم. از روی ناامیدی، رفتم دنبال یه راه غیرمعمول. رسیدم به صفحه آقای ابوادریس. تماس گرفتم، حرف زدم، بغضم ترکید.
با احترام کامل گفتن که گاهی چشمزخم و انرژی منفی باعث این دگرگونی میشه. دعای خاصی فرستادن برای نرم شدن دل و باطل چشم. یه هفته نگذشته بود که رفتارش برگشت به همون اول آشناییمون. خودش گفت: “نمیدونم چرا یه مدت اینقدر عوض شده بودم.”
الان واقعاً حس میکنم دیده شدم، شنیده شدم، و دوست داشته شدم. انگار زندگیم از تاریکی دراومده.
ما هر چی تو زندگیمون میساختیم، خراب میشد. یه کاری راه مینداختیم، ضرر میکردیم. ماشین خریدیم، تصادف کرد. شوهرم یه پوزیشن خوب کاری گرفت، فرداش مدیرش عوض شد، پستش پرید. حتی باردار هم که شدم، متأسفانه سقط شد. دیگه واقعاً بریده بودم. گفتم شاید واقعاً چیزی بهمون وصله. یه آشنای قدیمی بهم گفت یه بار با یه استاد دعا حرف بزن، اگه فایده نداشت بیخیال شو. شماره آقای ابوادریس رو داد. اول گفتم شاید خرافاته. ولی وقتی باهاشون حرف زدم، دیدم نه، خیلی منطقی باهام صحبت میکنن. یه دعای مخصوص پاکسازی انرژی زندگی فرستادن. دقیق انجام دادم. نمیدونم چطور بگم ولی از همون روز، یه حس سبکی افتاد توی خونه. الان ماجرامون فرق کرده. کار شوهرم بالا گرفته، دوباره باردارم و همهچی داره درست پیش میره. این یکی دیگه از دلوجونم محافظتش میکنم.
زندگیمون ظاهراً آروم بود ولی یه چیزی ته دلم میگفت یه جای کار میلنگه. شوهرم همیشه میگفت سر کاره، جلسهست، مأموریت داره. ولی کمکم دیدم شبها دیر میاد، حتی بعضی وقتا بدون اینکه خبر بده، نمیاومد خونه. انگار دیگه خونه براش مهم نبود. اول فکر کردم شاید داره خیانت میکنه. ولی نه، ماجرا عمیقتر بود. انگار انرژی زندگی ازش گرفته شده بود. نه علاقه، نه مسئولیتپذیری، نه حتی حرف زدن با من. از یه صفحه تو اینستاگرام با آقای ابوادریس آشنا شدم. قضیه رو گفتم، گفتن اینجور وقتا گره روحی و انرژییه. یه دعای خاص فرستادن با دستور انجامش. چند روز اول حس خاصی نداشتم، ولی هفته دوم، خودش شروع کرد به حرف زدن، گفت “خستهم، ولی نمیدونم از چی.” الان دیگه حتی زودتر از من بیدار میشه، صبحونه میذاره، با هم راه میریم، خونه براش شده مأمن. انگار باطل اون بار منفی شد.
من و نامزدم ایران نبودیم. من توی اروپا بودم، اون ایران. یه مدت بود که حس میکردم فاصله داره داغونمون میکنه. پیاماش سرد شده بود، تماساش کم شده بود. یه بار گفت “شاید این فاصله خیلی طولانی شده، بهتره تمومش کنیم.” دلم ریخت.
دوستی داشتم تو کانادا، بهم گفت از آقای ابوادریس کمک بگیر. گفتم خب راه دورم، چجوری؟ گفت ارسال دارن همهجا. باهاشون تماس گرفتم، خیلی دقیق راهنمایی کردن. دعا رو با پست سفارشی فرستادن. وقتی رسید، همون روز شروعش کردم.
یهو ورق برگشت. انگار دلم آروم شده بود، اونم دوباره اون پسر سابق شد. زنگ زد، گفت “احساس کردم یه چیزی تغییر کرده، یه حسی دارم که نمیخوام ازت جدا شم.” اون شب از ته دل گریه کردم، اما این بار از خوشحالی.
من و نامزدم یه سال بود با هم بودیم. همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه یهو سرد شد. بهونهگیر، بیحوصله، همیشه با گوشی. یه روز گفت شاید بهتره جدا شیم قبل از اینکه عمیقتر بشیم. شوکه شدم. نمیخواستم باور کنم.
با خودم گفتم باید کاری کنم. فقط نباید دست روی دست بذارم. یه شب از توی گوگل اسم ابوادریس رو دیدم. تماس گرفتم. خیلی محترمانه راهنماییم کرد. دعا و ذکر مخصوص دوران نامزدی برام فرستاد. گفتم یا تموم یا همهچی درست میشه.
یه هفته گذشت، دو هفته… بعد یهو شروع کرد پیام دادن، عذرخواهی، گفت گیج شده بوده، گفت نمیدونسته چشه. الان عروسی گرفتیم. هنوز بعضی شبها نگاش میکنم و با خودم میگم اون روزی که دعا رو گرفتم، روز تولد دوباره عشقمون بود.
من زن دوم شدم. نمیگم افتخار میکنم، ولی عاشقش شدم و اونم با من ازدواج کرد. مشکل از اونجا شروع شد که بعد از چند ماه حس کردم دلش دوباره به سمت همسر اولش برگشته. نه که برنگرده حق نداشته باشه، ولی من احساس میکردم دیگه حسی بهم نداره.
کلی جنگ روانی داشتم، از طرف خانوادهاش، جامعه، حتی بعضی از دوستای خودم. ولی من فقط یه چیز میخواستم: اینکه اون بینمون عدالت رو رعایت کنه. نه اینکه منو رها کنه. دیگه همهچی داشت از هم میپاشید تا اینکه یه شب توی یه انجمن زنونه، خانمی از دعای آقای ابوادریس گفت. با خودم گفتم امتحان آخرمه.
دعامو گرفتم. یه حس عجیبی داشت. انجامش دادم دقیق، هر شب. بعد یه مدت، خودش شروع کرد برگشتن. پیام میداد، زنگ میزد، وقت میذاشت. یه شب گفت “نمیدونم چرا حس میکنم دارم از نو عاشقت میشم…”
اون لحظه برام از هزار بار بله شنیدن مهمتر بود.
راستش من با خود شوهرم زیاد مشکلی نداشتم، اما خانوادهش واقعاً اذیتم میکردن. مخصوصاً مادرشوهرم که مدام بین ما دخالت میکرد. شوهرمم تحت تأثیر حرفاش قرار گرفت و سرد شد. انگار دیگه من براش مهم نبودم، هر چی میگفتم میزد زیرش، دائم جنگ اعصاب بود.
آخرش گفت “شاید اصلاً نباید با هم ازدواج میکردیم.” اون لحظه حالم بد شد. من فقط میخواستم آرامش خونهم حفظ بشه. از طریق یه گروه زنونه تو تلگرام با اسم آقای ابوادریس آشنا شدم. زنگ زدم، شرایطو گفتم، خیلی با آرامش گفتن که این جور موارد هم راه داره.
دعامو فرستادن، انجام دادم با دقت. دیدم رفتار شوهرم تغییر کرد. انگار خودش فهمید چقدر تاثیر گرفته بود از بیرون. حالا نه تنها برگشته سر عقل، بلکه خودش فاصلهشو با خانوادهش تنظیم کرده. انگار طلسم باز شدن چشم و دلش بود.
من و همسرم خیلی سال با هم زندگی کردیم، یه دختر کوچیک هم داریم. مدتی بود شدید دعوا میکردیم، بیشتر بخاطر فشارهای مالی و کمتوجهی. هیچی نمیگفتم ولی از درون داشتم خورد میشدم. یه روز اومد گفت که دیگه نمیخواد ادامه بده. گفت میخواد بره دنبال آرامش خودش.
برای من اون لحظه فقط یه چیز مهم بود: دخترم. نمیخواستم بچهم بدون پدر بزرگ بشه. تصمیم گرفتم هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم. با آقای ابوادریس از طریق یکی از آشناها تماس گرفتم. خیلی محترمانه همه چی رو توضیح دادن. دعاهایی که فرستادن رو با نیت قلبی و امید شروع کردم. یه جایی از کار، احساس کردم دارم قویتر میشم.
نزدیک به ۴۰ روز گذشته بود که یه شب شوهرم زنگ زد، گفت میخواد بیاد ببینهمون. اومد، با دخترمون بازی کرد، بعد با من نشست حرف زد. همون آدمی که انگار دلش سنگ شده بود، الان داشت اشک میریخت. گفت “کاش زودتر برگشته بودم…”
الان با هم هستیم. هنوز همه چی گل و بلبل نیست، ولی داریم با هم جلو میریم. دخترم هر شب با لبخند میخوابه و این برام با هیچ چیزی تو دنیا قابلتعویض نیست.
من اصلاً اهل این چیزا نبودم. همیشه میگفتم دعا و طلسم یه جور تلقینه، ولی وقتی زنت برمیگرده و میگه “دیگه نمیخوام ادامه بدم”، آدم به هر راهی فکر میکنه. نه اینکه تقصیر فقط اون باشه، خودمم کم اشتباه نداشتم. ولی باور کن، تلاش کردم درستش کنم. حتی غرورمو کنار گذاشتم، اما اون رفت. یه روز بدون خداحافظی وسایلشو برداشت و رفت خونه پدرش.
از یه رفیق قدیمی شنیدم که با دعاهای آقای ابوادریس زندگی خواهرش دوباره برگشته بود. اولش گفتم نه بابا، اینا فقط بازی با احساساته. ولی اونقد بهم اصرار کرد که گفتم باشه، امتحان آخرمه. با ایشون صحبت کردم، خیلی رک و روشن همه چی رو گفتن، اصلاً بازارگرمی نکردن. دعایی که فرستادن رو با دقت کامل انجام دادم. انگار یه بخشی از وجودمو دوباره فعال کرده بودن.
سه هفته گذشت. یه روز زنگ زد. صداش میلرزید. گفت “تو عوض شدی یا من؟ حس میکنم چیزا فرق کرده…”
اون شب فقط گوش دادم. بعد از اون کمکم همه چی شروع به بهتر شدن کرد. حالا یه مدت گذشته، ولی احساس میکنم تازه فهمیدیم چطور باید کنار هم باشیم.
واقعاً وقتی میگم ته خط بودم، یعنی دیگه هیچ امیدی نداشتم. نه حرف جواب میداد، نه محبت، نه حتی سکوت. شوهرم یه آدم دیگه شده بود، انگار اصلاً منو نمیدید. فقط روزی چند ساعت خونه بود و اونم با یه حالتی که انگار عذاب میکشه. آخرش گفت بهتره جدا شیم، شاید واسه هر دومون بهتر باشه. دنیام خراب شد.
رفتم پیش مشاور، رفتم سراغ خانوادهها، حتی خودمو تا جایی که میتونستم عوض کردم. اما اون هیچ عکسالعملی نشون نداد. تهش دیگه گفتم یا همه چی تموم میشه یا باید یه راه متفاوت برم. یه شب توی اینستاگرام چشمم خورد به یه کامنت از کسی که تجربهاش مثل من بود. از اونجا رسیدم به آقای ابوادریس.
راستش اولش مردد بودم. ولی وقتی باهاشون صحبت کردم، طرز گفتارشون، صبوریشون، توضیحاتی که دادن، حس کردم دارم با یه کسی حرف میزنم که این مسیر رو بارها رفته. بسته دعا رو فرستادن، با توضیحات کامل. شروع کردم به انجام دادن. بعضی شبها گریه میکردم موقع دعا، بعضی وقتا خسته بودم ولی ول نکردم.
بعد از حدود یه ماه، یه اتفاق افتاد که هنوزم وقتی یادم میاد تنم میلرزه. یه شب شوهرم اومد گفت: “میدونی چند وقته دلم برات تنگ شده ولی نمیدونستم چطوری برگردم.” اون شب تا صبح فقط حرف زدیم. نه فقط برگشت، بلکه برگشت با یه دل صافتر، یه نگاه تازهتر. باورم نمیشه ولی واقعاً اتفاق افتاد.
رابطه من و همسرم به جایی رسیده بود که تقریباً هیچ صحبتی بینمون نمیشد. فقط کار، خستگی، غر زدن و فاصله. همه چیز یخ زده بود. تا جایی که یه شب گفت فکر کنم بهتره جدا بشیم. و من موندم با یه سکوت مطلق. اون روز شب خوابم نبرد. حس کردم همه چی تموم شد. چند روز بعد، از طریق یه کانال تلگرامی با کارهای آقای ابوادریس آشنا شدم. نه اینکه خیلی مذهبی باشم یا به دعا وابسته، ولی واقعاً دیگه کاری از دستم برنمیاومد. باهاشون تماس گرفتم، قضیه رو گفتم، راهنماییهارو گرفتم و خیلی دقیق طبق دستورالعمل جلو رفتم. یه چیزی که برام جالب بود، این بود که اصلاً نگفتن همه چی یه شبه درست میشه. گفتن صبر کن، زمان خودش کار رو میکنه. حدود یه ماه بعد، دیدم همسرم شروع کرد به سوال پرسیدن، درباره گذشته، درباره اشتباهات، درباره احساسش. الان، یه سال گذشته از اون روز. نهتنها از هم جدا نشدیم، بلکه قراره تابستون یه سفر دو نفره بریم، بدون بچهها. چیزی که سالها ازش فرار میکردیم. به نظر من هر کسی قبل از اینکه تصمیم نهایی بگیره، باید این فرصت رو به خودش بده. شاید برگشت، شاید هم نه. ولی ارزش امتحانش رو داره.
من و همسرم بعد از ۸ سال زندگی مشترک، به خاطر یه سری مشکلات عمیق، طلاق گرفتیم. تصمیمش قاطع بود. من هم خسته و دلشکسته، از خونه رفتم. چند ماه گذشت، هیچ تماسی، هیچ پیامی، هیچ نشونهای از اینکه بخواد حتی برگرده و حرفی بزنه، نبود.
تو این مدت، از خیلی راهها رفتم. مشاور، خانواده، حتی خودم کلی تغییر کردم. اما اون اصلاً توجهی نداشت. یه روز یکی از دوستام که خودش تجربه مشابهی داشت، بهم اسم آقای ابوادریس رو داد. گفت بهش اعتماد کن. نه از سر خرافه، بلکه از سر تجربه.
اول باورم نمیشد. فکر میکردم این فقط یه امید بیدلیله. ولی وقتی دعایی که ایشون فرستادن رو گرفتم و با دقت و صبر شروع کردم به انجام دادن، انگار یه تغییری تو فضا افتاد. حدود سه هفته بعد، اولین پیام از طرف همسرم اومد. چیزی نگفته بود، فقط یه “سلام، حالت چطوره؟” ولی برای من مثل زلزله بود. اون پیام شروع یه مسیر جدید بود.
الان چند ماهه که برگشتیم، اما فرقش اینه که این بار با آگاهی، با محبت و با درک متقابل داریم پیش میریم. هنوز هم نمیدونم دقیقاً چی شد، ولی اون دعایی که انجام دادم، مثل باز کردن یه قفل قدیمی بود.